سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حر ف های تازه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

یک داستان از جنس حقیقت

داستانی کوتاه از جنس امروز

خودش را با کتاب هایش مشغول کرد، آنها را زیر و رو می کرد ، قلم هایش را الکی می تراشید با اینکه همه آنها تیز بود و تراشیده.

کاغذ مچاله شده ای را که مدیر به همه بچه ها داده بود در آورد ، یک بار دیگر ،آهسته زمزمه کرد ، حضور پدر یا مادر الزامی است.

از مادرش قول گرفته بود این دفعه او به جای پدر به جلسه اولیا و مربیان بیاید ، علتش را خوب می دانست ،اما خجالت می کشید آن را به پدرش بگوید پدرش را در خیال بچه گانه اش یه عالمه دوست داشت ، هیچ چیزی را با او در دنیا عوض نمی کرد . اما از حرف دوستان و هم شاگردی هاش حسابی غصه دار شده بود. آن روز که بچه ها پدر او را دیده بودند ، آمدند سراغش و به او گفتند ، رضا – رضا پدربزرگت آمده است . خیلی خجالت کشید ، پدر بچه ها همشون جوان بودند و  سر و حال

پدرش خیلی مهربان بود اما نمی خواست هیچکس بفهمد پدر او پیر است.

شاید عیبی هم نداشت ، اما از تصورات هم شاگردی هایش احساس خوشایندی به او دست نمی داد.

صبح روز بعد از پشت شیشه های بخار گرفته کلاس از ارتفاعی که فقط رفت و آمد والدین، آن  هم به صورت سایه و روشن و مبهم می دید، صدا های بچه ها ، دوباره ناراحتش کرد .رضا رضا مگه پدر و مادرت مریض هستن که خواهرت به جای اونا اومده . رضا هیچی نفهمید ، بغض گلویش را می خراشید ، حسابی سر در گم شده بود. اشک، گونه های تب دارش را نمدار کرده بود . دلش سوخت ، دستش لرزید ،ولی نه برای خودش ، این بار برای مادرش بود که کلاف های بغض، داستانی از جنس غصه را بافتند.   

 


سوغاتی

سوغاتی

زیباترین قسمت یک سفر به نظر من خریدن سوغاتی است ، شاید عده ای نظر شان عکس گفته های من باشد . هزینه ای صرف می شود ، پولی کنار گذاشته می شود تا سفر به یاد ماندنی راماند نی تر کنیم . یه جورایی می خواهیم کسانی چون خواهر – برادر – دوست – آشنا که در این سفر همراهمان نبودند شریک کنیم . شریک در فرهنگ – صنعت و فکر شهری که رهسپارش شده ایم. .

برای خرید سوغاتی در شهر کرمان آدرس یک عطاری را از اشنایان پرسیدم یکی از سوغاتی های شهر کرمان که هم طعم خوشمزه ای دارد و خاصیت دارویی قاوت است نمی دانم املای آن را درست نوشته ام یا نه ،این قاوت یا به عبارتی قوتو یه جورایی نوعی قهوه است اما با طعم هایی چون نارگیل ، پسته ، نخود چی وغیره ........ که به صور ت اسیاب شده و پودر شده استفاده می شود.

به توصیه یکی از اشنایان رهسپار این مغازه شدم ، مغازه هایی شبیه به هم در یک راستا،تشخیص و پیدا کردن یک عطاری معروف کار مشکلی نبود حتی اگر ادرس آن را دقیق نمی دانستی به راحتی می شد آن را پیدا کرد.

پسر عمه ام گفت بعد از چهارراه اولی تنها کافیه حس بویایت را به کار بیاندازی نیازی به حس بینایی نیست.

بوی خوش آیند قهوه ها تو را به داخل مغازه هدایت می کند.

و درست همین طور شد . در داخل مغازه جمعیت موج می زد .انگار به مهمانی دعوت شده ای. 16 ظرف قهوه خوری با طعم های متفاوت که به طعم های قدیمی می توان کنجد – خشخشاش را نیز اضافه کرد.  

ظرف ها پر می شد و خالی ، صاحب مغازه ، پیر مردی بودبا چهره ای گشاده و مهربان . مغازه اش کوچک ، اما قلبش نه به وسعت کرمان نه به وسعت کویر بل به وسعت دنیایی بود که آن را در مغازه کوچکش به وضوح می دیدم.

 تعارف های آن مهربان هر گرسنه ای راسیرمی کرد . در کنار فروش این معجون های خوشمزه خواص دارویی آن را نیز بیان می کرد .

با بیماران همدردی می کرد و برایشان نسخه می پیچید . نسخه ای که فقط در

آن عطاری می توانستم جستجو کنم . به شوخی گفتم هر چه اسیاب می کنید با تعارف کردن به مشتریان تمام می شود و چیزی برای فروش نمی ماند . با لهجه زیبای کرمانی گفت نمی دانید چه برکتی خدابه رزق و روزی من می دهد.

کارمان تمام شده بود ، پیرمرد محو شده بود ،گفتیم خداحافظ و مغازه را ترک کردیم . انگار رفته بود ظرف های خالی قوتو را دوباره پر کند .

اسمش را نمی دانم ، فقط می دانم انتهای خیابان 24 آذر فروشگاه مرمر

از کسی هم نپرسیدی، ایرادی ندارد کافیست حس بویایت قوی باشد.


نام شعر ک رد پای بهار

بهارآمد و کوچه باغی ندیدم

به پیشانی لاله داغی ندیدم

 

من از رد پای سپید بهار

و از عطر گل هم سراغی ندیدم

 

چرا چشم ها بی محبت شدند

من از آسمان هم چراغی ندیدم

 

اگر بوی گل هم بیاید چه سود

در اطرافمان هیچ باغی ندیدم

 

به پایان رسید قصّه هامان چه زود

چرا ، پس من اینجا کلاغی ندیدم

 

فروزان


نام شعر : رد پای بهار

بهارآمد و کوچه باغی ندیدم

به پیشانی لاله داغی ندیدم

 

من از رد پای سپید بهار

و از عطر گل هم سراغی ندیدم

 

چرا چشم ها بی محبت شدند

من از آسمان هم چراغی ندیدم

 

اگر بوی گل هم بیاید چه سود

در اطرافمان هیچ باغی ندیدم

 

به پایان رسید قصّه هامان چه زود

چرا ، پس من اینجا کلاغی ندیدم

 

فروزان